من وعشقم باهم پیمان زندگی بستیممن وعشقم باهم پیمان زندگی بستیم، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

یکی یک دونه ی من

پایان روزهای سخت

سلام ب تموم دوستای گلم..بعد حدودا یک سال اومدم ی سر به وبلاگم زدم..تموم نظرهاتون و خوندم اما وقت نشد جواب بدم.. میرم سره اصلللل مطلب ..نمیخوام از روزایی ک پشت سر گذاشتم بگم.از الانم بگم ک ب لطف خدای بزرگ ودرکمال ناباوری الان شش ماهه ک باردارم پسر نازنینم رو.اونم کاملا طبیعی..زمانی ک بریده بودم. خداروشکر میکنم بابت این نعمت ک تو دل هست  واز خدا میخوام صبر تموم منتظرین رو بالا ببره ک این ازمون الهی خیلی سخته .. ب زودی میام وجواب نظراتتون رو میگم عزیزان 
23 مهر 1394

سال جدید

سلام...    باورم نمیشه که سال 1393هم اومد...   1سال دیگه هم رفت رو انتظارم....   خدایا شکرت...شکرت که عزیزانم تن سالم دارن...شکرکه همسری دارم مهربون...شکرکه زنده هستم وزندگی میکنم...شکر!   ایام فاطمیه هم تموم شد...وقتی به آش نذری مامانم فک میکنم دلم آتیش میگیره...   امسال تو مراسم شهادت حضرت زهراآش خانم زهرا رو هم زدم وازخانم حاجت خواستم...   خدای من خودش شاهده حالم بود که وقتی دیگ به اون بزرگی با قاشق به اون کلفتی رو باتموم قوا میگرفتم تو دستم ویازهرا میگفتم وهم میزدم چه حالی میشدم...چه بعض عجیبی ته گلوم به حنجره ام فشار میاورد..   کاش کسی پیش...
24 فروردين 1393

یوسف گمگشته...!

 انگشتانم که لای ورق دیوان حافظ می رود...     دستم می لرزد...     امابه خواجه می سپارم تا امید را ازدلم نگیرد....     دلم میخواهد همیشه بگوید...     یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور...     ...
30 بهمن 1392

یه روزپرازدلتنگی های هرروزه.....

اومدم بنویسم وکمی خالی بشم وبرم.....برم پی کارم!! می نویسم ازحال وهوای این روزا....روزای پر ازآشفتگی که 18ماهه رو کولم گرفته مو دارم باخودم میبرم..!! میدونم روزی میرسه که مینویسم برای کودکی که تو بطن وجودم داره بزرگ میشه! میاد اون روز هم میاد...چه فرقی میکنه کی بیاد؟؟ 18 ماه یا 4سال بعد.....مهم اینه که تموم این ماه هارو که هرماهش 30 روز هست با اومدنت دلمو خوش کردم.... هرماه شورو اشتیاق ...هرماه فکرای قشنگ!! مهم نیست ...یه روزایی میشکنم ..له میشم..به ته بودن میرسم و تو این دنیای فانی هیچ کس نیست که بفهمه !! حتی همونایی که میگن میفهمم!! دلم خوشه! به اومدنت....به گریه های که شاید یه روزی جواب داد!! دلم خوشه به انتظارم....به حال ...
25 دی 1392

بدون عنوان

دلــــــــــــــــــم می گیرد وقتی می بیـــــــــــــــــــــنم .....تــــــــــــــــوهستی.....!!! من هســـــــــــــــتم...!!! امـــــــــــا قسمت نــــــــــیست او باشــــــــــــد...!!     این یلـــــــــــــــــــــدا هم بی تو گذشت...!!!!!!     دارم میرم قم...کمی حال وهوام عوض بشه...دلم میخواد اینقدرگریه کنم تا اروم شم...اینقدرناله بزنم تا قلبم سبک بشه..... اگه لایق باشم واسه همتون دعا میکنم..   ...
27 آذر 1392

حال این روزهای من

حال این روزهای من ...... حال عجیبیه...حال گنگی هست.....بین امیدو ناامیدی دارم پرسه میزنم...   بالاخره اون روزه نحس رسید...روزی که واقعاازش میترسیدم.....تموم وقتی روکه توماشین نشسته بودم تا مرکزرادیولوژی برسم قلبم اونقدرمحکم میزدکه حالم داشت ازاین استرسم بهم میخورد.....بالاخره رسیدم و ازماشین پیاده شدم....   بماند که همون لحظه گوشیم وازجیبم افتادویه ازخدابی خبرهم گرفت ودر رفت.....رفتیم داخل باهمسری.. یکی قبل من منتظربود تانوبتش بشه وبره برای عکس...وقتی بهش نگاه میکردم قشنگ میفهمیدم دل تودلش نیست.. خلاصه رفت ..من موندم وبایه دنیااااااااااااا فکر....همسری هم اززمین واسمون حرف میساخت تالااقل این لحظه اخربهش فک نکنم.... حدود...
10 آذر 1392

یه روز سخت

استرس شدیدی دارم.....   2روزمونده به گرفتن عکس رنگی....هرچند دوستان برای دلداریم هم شده میگن که دردی نداره....ااما من میترسم ..استرس شدیدی دارم.... دلم برای خودم میسوزه.....باید برم زیره دستگاه یه مشت ادمایی که فقط بلدن حرف مفت بزنن.. دلم وخوش کردم به خوابایی که همسری این چندشب دیده....بهم میگه به فال نیک بگیر.. روز موعود نزدیکه....منم برای دلخوش کردنش میگم باشه.....   ازخدامیخوام شفای من وتوهمین عکس رنگی قراربده......دیگه این تیره اخر هست.... اگه مشکلی توعکس نباشه ...دیگه رسمادکتر ومیذارم کنار....خدا میخواد بده میده....والسلام.... دکترگفته بعده عکس اقدام نکن......یعنی ازماهه اینده دی ماه میرم برای ...
3 آذر 1392

بدون عنوان

گاهی...... آری گاهی هــــــــــــزاروبلاگ هم عوض کنی.....     وبه هزارنام مستــــــــــــــعارهم بنویسی...بازهم سنگینی           حرفهایت را در دلت احساس خواهـــــــــی کرد..     حرفهایی که نه می توانی بـــــــــه کسی بگویی...ونه اینکه آن را بنویسی....     گفته ها....قطره ای ازدریای نــــــگفته هاس...   نمی دانم شاید باید چاهی پیدا کـــــــــــــــرد.....   ...
30 آبان 1392

یه روز پر ازدلتنـــــــــــــــــگی....

سلام ...سلام به همه ی عزیزانم که برام نظرگذاشتن ونگرانه حالم شده بودن.....اول فرا رسیدن محرم رو تسلیت میگم به همه ی دوستان.............. اندراحوالات من همچین خوب هم نیست.....بعده حدودا 2ماهه دلم هوای اینجارو کرد...... اومدم بنویسم ازاین 2ماهی که هیچ فرقی باگذشته هام نکرد....چشم انتظاری برام شده عادت.. حالم این روزها خوش نیست...چیزی فراترازناخوشی...چیزی که شاید کسی جزخودم نفهمه باخودم عهدکردم که دیگه نیام وننویسم....اما عهدو شکستم... خدایامیشه دقیقا بگی داری با من چیکارمیکنی...شاید تونستم کمکت کنم..... خیلی بده یه درده بزرگ داشته باشی بزرگ ترازهمه ی دردای عال م..درده مادرنشدن...اما به کسی نتونی بگی.....دردی که حتی بغض...
13 آبان 1392