دل نوشته
ازصبح ساعت 6بیدارم...یه بغض عجیبی دارم..دلم میخوادگریه کن...بی دلیل بیخودوبی جهت...دوست دارم سبک شم
الان که ساعت 7صبحه...بایددو ساعت دیگه برم ازمایش بدم تاببینم مشکلم برطرف شده یانه؟ بایدم ناشتاباشم واز3ساعت قبلش بیدارباشم....حالا منم بیدارنشستم ودارم برات از دردودلام مینویسم....درده دلایی که گاهی منجربه یه بغض سنگی میشه که نمیشه کاریش کنی....فقط باید یه گوشه کنج گیربیاری بباری..تاسبک شی....
امروز ازهمون روزاس...یه صبح غم انگیز...که حتی نای اینو ندارم برم ازمایش بدم.. بی هیچ حس وحالی وشورو رمقی....نشسته ام تازمان بگذره من وبرم ازمایشگاه....فقط همین.
خدایا دلم خوشه که توشاهد تموم این لحضه های من هستی.....................
خســـــــــــــــته ام خدا....میشه پناه یک زن تنها بشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی