من وعشقم باهم پیمان زندگی بستیممن وعشقم باهم پیمان زندگی بستیم، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

یکی یک دونه ی من

حال این روزهای من

1392/9/10 12:54
نویسنده : مامان منتظر
756 بازدید
اشتراک گذاری

حال این روزهای من ...... حال عجیبیه...حال گنگی هست.....بین امیدو ناامیدی دارم پرسه میزنم...

 

بالاخره اون روزه نحس رسید...روزی که واقعاازش میترسیدم.....تموم وقتی روکه توماشین نشسته بودم تا مرکزرادیولوژی برسم قلبم اونقدرمحکم میزدکه حالم داشت ازاین استرسم بهم میخورد.....بالاخره رسیدم و ازماشین پیاده شدم....

 

بماند که همون لحظه گوشیم وازجیبم افتادویه ازخدابی خبرهم گرفت ودر رفت.....رفتیم داخل باهمسری.. یکی قبل من منتظربود تانوبتش بشه وبره برای عکس...وقتی بهش نگاه میکردم قشنگ میفهمیدم دل تودلش نیست..

خلاصه رفت ..من موندم وبایه دنیااااااااااااا فکر....همسری هم اززمین واسمون حرف میساخت تالااقل این لحظه اخربهش فک نکنم....

حدود 20دقیقه ای شد تا اسم منو صدازدن....کیف ودادم به همسری ..چشام پره اشک شدبهش گفتم برام دعاکن خداشفامو توعکس قراربده

حس رفتن به اتاق زایمان بهم دست داد....همسری تاپشت درباهام اومدیه لبخند تلخ ومردونه ای زدو با بغض گفت...

برو ریحان من...خدای مابزرگه.....

من تواتاق ...روی تخت درازکشیدم......خانمه میگه نفس عمیق بکش.....

نمیدونم چرااون لحظه گریم گرفت....یه گریه بی صدا..امااصلا دردنداشتم اصلااااااااا....

 

فقط دلم به حال خودم سوخت....نمیدونم چرا دلتنگ مادرم شدم اونجاروی تخت بیمارستان...ازاینکه ازحال وروزه این روزام بی خبره....

خانمه هی میرفت ومی اومد.....هرچندثانیه میگفت ...نفس نکش..حالابکش....

20دقیقه ای طول کشید.....

بلند شدم پد زیره پامو که پراز بتادین بود وانداختم........ازاتاق میام بیرون.....چشای نگران همسری اولین چیزی بودکه به چشمم اومد....فدای دل دلواپسش....

نشستم پیشش....خودش پیچوند تومن........

چی شدخانمی؟؟ درد داشتی؟؟ چراچشات قرمزه؟؟ نکنه گریه کردی؟؟ سالم بودی؟؟

من فقط سکـــــــــــــــــوت...

 

جواب عکس اماده شد....رفتم پیش دکتربرام داشت عکسو توضیح میداد......خانم عزیزم لوله سمت چپ شما چسبندگی داشت که الحمدالله باز شد

برو برای بارداری اقدام کن ....یواش یواش خودتو اماده کن..........

گوشام دیگه نشنید.....چقدر دلم میخواست این 1سال ونیم اززبون یه نفراین جمله روبشنوم........

نگاه کردم به همسری.........وای خدای من چه لبخنده پیروزمندانه ای زده به دکتـــــــــــــر...

 

خدایا حاله این روزای من وهمسری خیلی عجیبه...

یه انرژی مثبتی اومده تو وجودمون که خدامیدونه.....احساس میکنم خیلی نزدیک شدم به مادر شدن...

خدایااااااااااااا این حس وازما نگیر....

حاله همسری این روزها عجیبه.....دارم فک  میکنم به این 1سالی که نفهمیدم لوله ام چسبندگی داشت...

دارم فک میکنم به حکمت خدا که چرا تواون روز و تواون لحظه وتواون شرایط بهم فهموند دردمو..... بهم نشون داد که مشکل ازکجاس..

خدایا حکمتت چیه؟؟؟

 

حالـــــــــــــــــــ این روزهــــــــــــــــــــای من وهمســــــــــری خیلی عــــــجیبهــ.....خیلیــــــــــــــــــ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

فرزند صالح
11 آذر 92 0:14
خدا روشکررررر پس چسبندگی بوده نه نازایی ناشناخته خدایی نکرده!!!! عزیزم ان شا الله به زودی صاحب نی نی بشی
سحر
12 آذر 92 9:45
فدات شم ریحان جان خدارو شکر عزیزم چقد خوشحال شدم. ایشالا دیگه پست بدی یه بی بی چک مثبت پست بعدی هم نشد نشد اون روز خیلی نزدیک خیلی. بی صبرانه منتظر خبرای خوشم خانوم
مامان منتظر
پاسخ
ممنون گلم...انشالله..همیشه وهمه جاخبرخوش واسه هم بیاریم
فاطمه مامان زهرا مسافر كربلا
12 آذر 92 20:31
ريحان جونم دو روز پيش اومدم سر زدم و كلي خوشحال شدم ولي دستم خورد و كامنتم پاك شد . خدا رو شكر به قول دوستمون چسبندگي بوده نه نازايي ناشناخته . حالا يه قدم بزرگ به سمت أجابت دعاي خودتون و ما برداشتين . ايشالا زود زود با يك عالمه خبر خوب بياي دوست جونم !
مامان منتظر
پاسخ
ممنون گلم بابت دلگرمیت....برام دعاکنید..محتاجم
مریم
16 آذر 92 13:08
سلام عزیزدلم.چقدخوشحالم که فهمیدم بزودی مادرمیشی.ان شاالله بزودی مادرمیشی به حق حضرت فاطمه(س).
مامان منتظر
پاسخ
ممنون عزیزم...ازدعاهای خیره شماها..
نسیمـ
17 آذر 92 12:46
سلامـ ای جوووووووووووووووووووووووووونمـــــــــــ خـــدایاااا شکرتـــــ از تهـ دلمـ خوشحال شدمـ ریحووووون دیدی گفتمـ من دلمـ روشنهـ .... دیدی گفتمـ این حرفــِ نازاییُ بذار کناااااار دیدی گفتمـ دکترا سوادشون در حد تو کتاباس ......!!!! پس ایشالله با اقتدار تمام با شووشوو برو اقدامـــ که دلمـ روشنهـ بهـ زودی مامان میششی دوستـــِ خوبممممممم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
مامان منتظر
پاسخ
ممنون نسیم جونم....ازدعای خیره شماهابوده.. ایشالله دخترت وسالم بغل کنی
رخساره
17 آذر 92 12:51
الهی ریحون جونم من تازه اومدم وبلاگت عزیزم خدا رو شکر که متوجه شدین و ایشاله که به همین زودی نی نی نازت میاد تو دلت میدونم که میاد بی صبرانه منتظرم تا خبر مامان شدنتو بشنوم و مطمئنم که میشنوم خدا ایشاله دامن همه منتظرا رو سبز کنه آمین
مامان منتظر
پاسخ
ممنون رخساره گلم..ازدعای شمادوست خوبم گلم.. ایشالله گل پسرت سالم بیادبغلت
فافا
19 آذر 92 13:02
ریحانه دوسن عزیزم ، الهی به حق همین روز موسی بن جعفر دامنتو سبز کنه ، خیلی خیلی خوشحال شدم ، الهی همیشه شاد باشی عزیزم
مامان منتظر
پاسخ
ممنون فافاعزیزم.... منم بودم تووبت فهمیدم مامان شدی....ایشالله به خیروخوشی
میترا(مامان ایلیا)
21 آذر 92 17:35
سلام ریحانه جونم.عزیزم امروز برای اولین بار به وبلاگت سر زدم.امیدوارم زود بیام تو وبلاگت عکس های سیسمونی و یه نینی خوشگل و تپل مپل رو ببینم عزیزم.توکلت به خدا باشه گلم.بووووس
میترا(مامان ایلیا)
21 آذر 92 17:44
عزیزم با اجازه آدرسه وبلاگت رو پیوند وبلاگم میکنم
مامان منتظر
پاسخ
ممنون میترا جون..منم این کارومیکنم
نارگل
22 آذر 92 20:07
انشاا.. خدا بهتون يه فرزند سالم عنايت كنه دوست خوبم عجب قلم زيبايي داريد
مامان منتظر
پاسخ
ممنون گلم...نظره لطف شماس
رها
7 دی 92 23:09
خیلی خوشحالم که مشکل حل شده به زودی مامانی
مامان نفس
20 دی 92 12:29
الهی قربونت برم ناخواسته اومدم تو وبلاگت ولی اشکم درومد بخدا ایشالا بحقه همین روزا که بزودیه زود خبر ب ب + و بارداریتو بشنوم خدایا تو رو به مظلومیت امام حسن عسگری قسمت میدم حاجته دوستمو زوده زود بده
مامان منتظر
پاسخ
ممنون گلم که بهم سرزدی....انشالله
زهرا مامان کوشولو
24 دی 92 14:51
عزیزم وقتی پستت رو خوندم خیلی خوشحال شدم که حالت خوب شده . ایشاا.. همیشه شاد و سرحال باشی . ایشا.. زودزود نی نی بیاد تو دلت
مامان منتظر
پاسخ
ممنون گلم..
asemooni
18 اسفند 92 12:26
سلام ریحانه جون انقد چشامو پر اشک کردی مانیتورو نمیبینم.فدای دل مهربونت بشم تو انقد تو حرفات نور و روشنایی هست که حتی فرشته هام عاشقت میشن.فدایه تو خدا انقد دانا و شنواست که مطمئن باش حتما تو دله مهربونت به زودی انشاله یه فسقله تپل مپل میکاره.من حامله ام از خدا میخوام انشاله به زودی خبر مادر شدنت رو بشنوم.دوست تو
مامان منتظر
پاسخ
ممنون لیلاجون... امیدوارم همین طورکه میگی باشه
عاطفه
20 فروردین 93 16:10
دارم میخونم و اشک میریزم عزییییییییییییییزم ایشالا زودی نینی میاد تودلت غصه نخور. منم باید برم بندازم
مامان منتظر
پاسخ
سلام عزیزم...ممنون که بهم سرزدی...چرابندازی؟