من وعشقم باهم پیمان زندگی بستیممن وعشقم باهم پیمان زندگی بستیم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

یکی یک دونه ی من

خواب عجیب من........

1391/12/5 13:05
نویسنده : مامان منتظر
238 بازدید
اشتراک گذاری

چندشب پیش رفته بودیم مهمونی ...خونه ی همکارشوهری....توراه برگشت یکی ازهمکاراش باخانمش همرامون اومدن....حرف ازبچه وباردارشدن ونشدن شد...اخه اون خانمه هم مث من تواقدام بود.....داشت داستان دوستش وتعریف میکرد که باردارنمیشدتایه شب سرسجاده بعده کلی گریه خوابش برد...توخواب میبینه که.....................وباقی ماجرا..

این که داشت حرف میزد تودلم میگفتم خدایا قربونت برم من حتی اینقدر بی ارزشم که حتی توخوابم هم نمیای تایه کم دلداریم بدی؟؟؟؟؟...خیلی بغض کردم توماشین..تااینکه به خونه رسیدیم..شب وقت خواب بازم یاده حرفای دوستم افتادم بازم گفته خدایا چی میشد توخوابم می اومدی؟چی میشد یه ذره ارومم میکردی؟؟.........

.

.

.چندساعت بعده .....بیدارشدم نشسته ام رو تخت دارم به خوابی که دیدم فکر میکنم چقدر عجیب بود....چقدرشیرین بود...خدایا یعنی صدامو شنیدی؟؟

هرچی فک میکنم که بعده اینکه ازخداخواستم توخواب ارومم کنه چی شده ومن چیکارکردم یادم نمیاد....انگاری بعدش بلافاصله خوابیدم...هنوزم گنگم...هنوزه گیجه خوابم....هنوز مونده ام به اینکه خداچقدر به بعضی از خواسته هازودعمل میکنه اونقدررررررررزود که باورت نمیشه..

وماجرای خواب من..

توخواب دیدم کناره دره خونمون یه دکتری اومده مطب بازکرده ...خیلی هم جوونه...ازقضا هم دکتره زنان هست...اینقدرخوشحال شدم که داشتم سنگ کوب میکردم همش میگفتم خدایا شکرت که یه دکتره کناره دره خونم هست هروقت مشکلی داشتم میرم پیشش..دیگه خیالم راحت شده...دیگه غصه ی بچه رو نمیخورم......دیگه حتی هروقت دلم گرفت میرم پیش خانم دکتر...تااینکه یه روز رفتم پیشش بهش گفتم من خیلی وقته منتظره بچه ام ...خیلی کلافه ام....

داشتم براش حرف میزدم که گفت خانم ماتموم ازمایش هارو انجام دادیم شماهیچ مشکلی  ندارید....ازدست من کاری برنمیاد....تودلم گفتم همین فقط!به همین راحتی

دکتربرگشت بهم یه حرف قشنگی زد که هنوزم گیج ومنگ حرفشم....بهم گفت تاحالا ازخدا خواستی ...نه به زبون فقط..باتموم وجودت خواستی ازش!

بهم گفت برو .....برو فقط ازخدابخواه....فقط ازخدا بــــــــــــــــــخواه

 

هنوزم به خوابم فک میکنم ...خیلی برام باارزش بود...بعده ازدیدن خواب هرکاری کردم خوابم نبرد...همش حرف دکترتو ذهنم بود...

خداجونم شکرت که هنوزم به خواسته هام پاسخ میدی ....شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ترمه
6 اسفند 91 19:05
می فهممت....
منم این قدر بغض کردم
گریه کردم
زار زدم....
و می دونم که خواستن بچه غیر از خدا خدا محاله....
واست دعا م یکنم
واسم خییییییییییییلی دعا کن

حتمابرات دعامیکنم عزیزم....فقط خوده خداباید صلاح بدونه ولاغیر...........ممنون که بهم سرزدی
زینب مامان فرشته آسمونها امیر عباس
7 اسفند 91 16:08
سلام عزیزم ...
الهی برات بمیرم ...
انشالله خود خدا با دستهای مهربونش خونه دلتو شاد کنه عزیز دلم تو دعاهات فقط بچه تگو بگو بچه سالم و صالح انشالله ...من جمعه انشالله دارم میرم کربلا... انشالله اومدم خبر بارداری شماو دوستهای دیگم و بخونم


زینب جون خیلی خیلی التماس دعاعزیزم......
ایشالله با دستای پره پر برمیگردی..
الناز
14 اردیبهشت 92 14:21
ای جوووووونم پس بدون هنوز انقد پیش خداعزیز هستی که جواب خواسته هات رو میده
ولی من چی؟خدا حتی گوشه چشمی هم به من نمیندازه
پس با همه وجووووودت از خدا بخواه مطمئن باش نتیجه میگیری

النازجون خدابه همه ی بنده هاش توجه داره...ولی مابنده هاگاهی وقتانمیبینیم