سال جدید
سلام...
باورم نمیشه که سال 1393هم اومد...
1سال دیگه هم رفت رو انتظارم....
خدایا شکرت...شکرت که عزیزانم تن سالم دارن...شکرکه همسری دارم مهربون...شکرکه زنده هستم
وزندگی میکنم...شکر!
ایام فاطمیه هم تموم شد...وقتی به آش نذری مامانم فک میکنم دلم آتیش میگیره...
امسال تو مراسم شهادت حضرت زهراآش خانم زهرا رو هم زدم وازخانم حاجت خواستم...
خدای من خودش شاهده حالم بود که وقتی دیگ به اون بزرگی با قاشق به اون کلفتی رو باتموم قوا
میگرفتم تو دستم ویازهرا میگفتم وهم میزدم چه حالی میشدم...چه بعض عجیبی ته گلوم به حنجره ام
فشار میاورد..
کاش کسی پیشم نبود خانم!..کاش دورم خلوت تا بااون حال معنویم زارزار گریه میکردم....
امادلم خوشه...دلم به معجزه ی خدا خوشه...دلم به دعاهای پدرو مادرم خوشه...دلم به نذری که پدرم
برای من کردخوشه!...دلم به وهمسرم وسید بودنش خوشه!
می دونم یه روزی ازهمین روزهااااا خوشی من هم می رسه...زوده زود..
میدونم یه روزی تموم این دردهااا...این فکرهای لعنتی تموم میشه...یه روزی که دور نیست...
یه روزی که منم بی حسرت به زنهای حامله نگاه کنم...
میرسه اون روز...روزی که حس قشنگ مادرشدن وبچشم...حس قشنگ بالا اومدنه شکمم...حس
قشنگ شیردادن به بچه ام..حس قشنگ زایمان...حس استرس مادرانه
میرسه...اون روزبه زودی میرسه..
اماخدایــــــــــــــــــــــا امان ازاین دل..!
امان ازچشم انتظاری...
امان ازشیطان...
امان از حسرت هااااا..
امان ازبغض های فروخورده..
امان ازگریه های سرسجاده..
امان ازشرمندگی...
امان..امان...
خدایا کاسه ی صبرم لبریزه .....دربرابر قانون تو سره تعظیم فرود اوردم...کمکم کن...
کمک کن تا روی پاهای خودم راه برم...کمک کن تادلم فقط به توخوش باشه..
ازکنایه هااا ازتمسخرهاااا خسته ام...!!
خدایا بزرگی کن ودستهای من روبگیر..
امشب یکی ازآن هزاران شبیست که همسری به اغوش خواب پناه برده ست ومن تنها وبیصدا گریه
میکنم....
بی صداباهق هق های فروخورده...
می دانم روزی ازهمین روزهاااا روزگار من هم روی خوشی به من نشون میده