شروع روزهای انتظار..
سلام....
دوباره شروع شد...روزهای انتظاررر...8روز مونده به پایان انتظار..انتظاری که نمیدونم تهش خوشیه یا ناخوشی.......هرچی هست باعث شده این روزهابرام سنگین بگذره..سنگین ترازقبل..... کارم شده گریه...اخ که چقدرررر بدم میادوقتی خودم یه خودم انرژی منفی میدم...
اماخداجون توببخش...انتظارکمرمو میشکنه ....چه بخوام چه نخوام فکرای منفی توذهنم خیلی بیشترازفکرای مثبت قشنگ هست..
دنیای بدی شده خدا..نه؟؟ ببنده هات وببین ..دیگه بهت اعتمادندارن...دیگه دلشون وبه حکمتات صاف نمیکنن...دیگه امیدوار نیستن بهت..خودمو میگم خدا...درجریان که هستی...؟؟
اون بنده هایی که میگم ..خودم هستم...اره من....همونی که ادعاداره خداهواشو داره...اما این روزا دلش ازخداگرفته..
همونی که ادعاداره همه ی کارای خداحکمته وبایدسپردبه خودش......اماوقته امتحان خداکه میرسه جامیزنه ومیشینه گریه زاری میکنه...
اره خدا......من همونم ..همون بنده ای که طاقت هیچ چی ونداره....
نه طاقت خودشو...نه طاقت زخم زبون مردم.....نه طاقت نگاه های نگران همسر...نه طاقت دله نگرانه مادر...
چندروزه دارم حساب وکتاب میکنم..ازانتظاره من تاانتظاره اون چقدرفاصله اس....؟؟ که اون اززمانه خواستنش ازخداتا براورده شدنش همش 2ماه طول کشید...
چندروزه دارم به خودم فشارمیارم تابفهمم حکمت یعنی چی؟
اصلااین حکمت که میگن چیه؟؟؟
وباز طبق معمول دل شکسته تر ازقبل ......میگم خدایا راضی ام به رضای تو....