من وعشقم باهم پیمان زندگی بستیممن وعشقم باهم پیمان زندگی بستیم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه سن داره

یکی یک دونه ی من

...........

سلام .. اصلاحس نوشتن ندارم اما نمیدونم چرا الان دارم مینویسم.......حالم زیادخوب نیست البته حال جسمیم.........انگاری یه دردهایی مث قلنج تموم بدنمو گرفته......گاهی زیره دلم یه تیرهایی میکشه که یهوو ذهنم میره پیش نی نی ........ امابازمیگم که نه همه چی خیاله خداکنه این ماه شاهزادمون مارو روسفیدکنه.......... هفته دیگه عازم سفره مشهدم.....همون جاهم میفهمم مامان شدم یا نه........ وقتی فک میکنم توجوار امام رضاباشم وبفهمم که نخودچی تودلم هست کلی ذوق مرگ میشم...... یعنی میشه بچه ام متبرک بشه وبرگردیم... من که به مهمون نوازی امام رضاامیدوارم..........................   الان یه حس هایی عین حالت تهوع میادسراغم ....چرا اخه؟؟...
14 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام گلم ..عشقم....بالاخره بازم اومدم یه سری به وبلاگ بی رونقم زدم.... اخه عشق قشنگم اینجافقط باوجوده خودت قشنگ میشه........ ایـــــــــــــــــــــن روزا پره امیدم ...پره انرزی مثبت........خدایا بابت همه چی شـــــــــــــــــکر.. شکرازاینکه هستم ونفس میکشم .....شکرازاین که همراه زندگیمو یه مردی قراردادی که بهتـــــــــرینه...شکر ازاین که این روزهــــــــــــــــــا پر ازتوام......شکر شکر شکر.... شکر که ارامش دارم.....خدایا بابت همه چی شکر..... ازاحوالات کوچولوی من چه خبرخداجون؟؟؟ حسابی پیشت خوش میگذرونه هااااااااا... میدونم که فسقلی دلشو نداره ازت دل بکنه بیاد زمین.................ولی  ولی.. خدا اگه بخواد ت...
8 بهمن 1391

خدا

خداجونم سلام... این روزهایه حس زیبایی دارم...یه حس قشنگ...که نمیخوام ازدستش بدم چقدرخوبه که من تورودارم.... خدایاهمیشه پیشم باش...
28 آذر 1391

برای تو

اگردیوانگی نیست پس چیست؟؟؟؟؟ وقتی دراین دنیای به ایــــــــــــــن بزرگی دل فقط هوای یـــــــــــــــــــــک نفررا می کند.... ...
11 آذر 1391

بعدازغیبتی طولانی

سلام به روی ماهت گل من بالاخره بعده 10روزخونه ی مامان ایناموندن اومدم خونه....دلم واست یه ذرهههههههههههه شده بودکوشولو...... شبهای محرم خیلی دعاکردم واسه سلامتی خودمو خودتوبابایی......ازام ام وحسین وخداش خواستم اگرقراره بردادنت هست تورو سالم بهم بدن........ نمیدونی که چقدرچشم انتظاری بده.....اخه به توکه داره خوش میگذره کوشولوی من ...مارو اینجاتو کف خود ت گذاشتی فجیع واسه ی توفسقلی که اون بالابالاها داری به ریش من وبابایی میخندی رفتم دکتر..میگفت حلــــــــــــــــــــــــــه حلــــــــــــــــــــــــــــه.....همه چی خوبههههه فقط خوده خوده پدرصلواتیت باید او کی بدی بیای پیشه من.. کوشولو یه خواهش........میشه حالاکه ا...
11 آذر 1391

محـــــــــــــــــــــــــرم

    سلام من به محرم..به ماه دلبره زینب سلام من به محرم...به کاروان بهاری که درمسیره خزان است سلام من به محرم به نازه اشک ابولفضل...به ان دو دست قشنگ و... به زخم مشک ابولفضل...... سلام یه سلام عاشقانه وخالصانه امروز3روز ازمحرم میگذره ...وای که چقدرمحرم ودوست دارم من..می دونی کوچولو ازخداخواسته ام اگه توروبهم دادمحرم بکنمت نذره علی اصغرکوچولو...حتماخودتم دوست داری مامانی......اولین روزه محرم عمه بابایی فوت کردورفت پیش خدا زنه خوبی بود...دوسش داشتم. تواین دهه ی محرم دلم خیلی گرفته ...خیلی پره...خیلی بغض داره... شبهای محرم خیلی شبهای غنگینیه...کوچولوخودت که بیای همه چی میفهمی مامانی......
1 آذر 1391

بدون عنوان

سلام عشقه قشنگم .....خوبی گله مامان خوبی نفس من......همه عمره من هستی من....اینقدردلم میخواست تواین حال وهوای محرمی وقتی توشهر من وبابایی باهم قدم میزدیم توتودلم بودی.....اینقدردوست داشتم بودی تو وجودمو برات ازمحرم میگفتم ازعلی اصغرش که تورو نذره اون اقازاده ی کوچولوکردم امااین بارم قسمت نیست گلم .....خدایه خودت بهترمیدونه کی وقتشه بیای تو دلم...دلم امشبم گرفته مامانی....گاهی وقتایه چیزی عین یه سنگ میادوبه گلوم فشارمیاره...فقط بانوشتن برای توکوچولوم اروم میشم......به امیده اینکه روزی دست نوشته های مامانت وبخونی....راستی گلم 2روزه دیگه میریم پیشه پیش مامانم اینایه شهره دیگه ..اخه تاسوعاوعاشورانزدیکه گلکم.... امشبم مراسم شیرخوارگا...
30 آبان 1391

بدون عنوان

سلام..به گل روی ماهت...2روزی بودکه نیومده بودم...مهمون داشتم یه 10نفری بودن..همه هم رفیقای بابایی باخانوماشون بودن...کلی خسته شدم.. ولی خوب خوش گذشت...رفتیم بیرون حسابی تفریح وگردش کردیم...جای شما خالی کوچولوی نیومده من...یه چیزه کوچولوبودکه کمی منوناراحت میکرداین بود که 3تاشون نی نی کوچولوداشتن..واییییییی منو بابایی هم که عشقه نی نی... . کوچولوی من کاش بودی تاایناهم با زیت میشدن...اسم 3تاشونم پرنیان...راتا..مهتا بود....البته راتاومه تاکوچولوی 30یا40روزه بودن وپرنیان 1ساله بود..خلاصه خونه ی ماکودکستانی بودواسه خودش... .. کاش زودترروسفیدم کنی کوچولو بابایی هم عشقه پرنیان بودکلی باهاش بازی میکرد...وای من چقدردلم میگرفت ازاین صحن...
20 آبان 1391