من وعشقم باهم پیمان زندگی بستیممن وعشقم باهم پیمان زندگی بستیم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

یکی یک دونه ی من

دردودل

سلام...سلامی که بوی دلتنگی میده .بوی غم.بوی انتظار.بوی دلشکستگی. گلم هنوزنیومدی تودلم.... دیگه داریم نزدیک میشیم به محرم کمتراز1هفته مونده نازنینم......یه عهدی بستم بین خودمو امام حسین که اگه تومحرم امام حسین یه نگاه به من کردنذرموادا کنم.خدایاقربون تموم حکمتات برم.... من بنده ی ناچیزتوهیچوقت نمیتونم درک کنم چه حکمتی برام رقم زدی... خداازت طاقتی بلندمیخوام....صبرلبریزشده..کم اوردم.... کاسه ی صبرموپرکن....ارادموقوی کن.... خدایاصدامومیشنوی من صبـــــــــــــــــــــــرمیخوام صبری که بازنشکنم...له نشم....محکم باشم.. خدایـــــــــــــــــــــامنودریاب ...
18 آبان 1391

جمله ای زیبا

می دانی.... یک وقتهایی باید...... روی یک تکه کاغذبنویسی...... تعطیل است... وبچسبانی پشت شیشه افکارت... بایدبه خودت استراحت بدهی.. درازبکشی..... دست هایت رازیره سرت بگذاری..... به اسمان خیره شوی وبیخیال سوت بزنی ....   دردلت بخندی به تمام افکاری که ... پشت شیشه ذهنت صف کشیده اند... ان وقت باخودت بگویی..... بگــــــــــــــــــــــذارمنتظربمانند.... ...
14 آبان 1391

دل نوشته

لمس کن کلماتی راکه برایت مینویسم تابخوانی وبفهمی که چقدرجایت خالیست تابدانی نبودنت ازارم میدهد لمس کن نوشته هایی راکه لمس ناشدنیست وعریان که ازقلبم برقلم وکاغذمی چکد.......... لمس کن گونه هایم راکه خیس است وپرشیار لمس کن لحضه هایم راتو که می دانی من چگونه عاشقت هستم لمس کن این باتونبودن هارا........لمس کن ...
9 آبان 1391

بازم من

یوهوووووووووووو...من اومدم بالاخره تنبلی وکنارگذاشتم واومدم ازخونه ی مامان اینایه 2هفته ای میشه که اومدم......امادلم بازم تنگیده ...ازدست این دله لامصب خسته شدم من.... امشب اومدم که واسه دله خودم بنویسم....واسه این دله لامصب که داره پیرم میکنه...اخه یکی نیست بگه باباول کن این دلو......به خودت بچسب حال دنیاروببر.........نخیررررررررررررررررررررررر مگه من فلان شده به این حرفاگوش میدم....نه والله گوش نمیدم.... من دلم داره ریش ریش میشه واسه نبودن تو.....نیومدن تو....وقتی اومدی .....بزرگ شدی ایناروبخون وببین چه کله شقی بوده مامانت...هههههههههه بابامنم ادمم ..دوس دارم بدون دغدغه باشم....اماانگارنمیشه ...فکرتویه فسقلی داره کچلم میکن...
2 آبان 1391

بدون عنوان

سلام....سلام... من بازم اومدم....وای که چقدرزودبه زودمیام راستش یه چندروزی نیستم یعنی دارم میرم بابل....تا4روزه دیگه.....اخ جونم نمیدونی که چقدرخوشحالم اخه بعده 15روزدارم میرم دلم برای مهمونی هاتنگیده.......اینجاکه نه رفیقی....نه اشنایی.....نه فامیلی... اعصابم خوردمیشه ازتنهایی کوچولوی من.....واسه همین هی از خدامیخوام زوده زوده توروبهم بده میرم ومیام وازخاطرات این چندروز مینویسم عشق کوچولوی من   می دانیِِــ اگرهنوزم توراارزومی کنمـــــــــ برای بی ارزوبودن من نیســـــــــــت شایدـــــــ ارزویی زیباترازتو سراغ ندارمــــــــ   ...
19 مهر 1391

کلافه ام

سلام سلامی که بوی دلتنگی میده امروزخیلی کلافه ام.خیلی سردرگم.خیلی غمگین سردرگم ازنبودن تو.نیومدن تو....وانتظارمن همین انتظارکشیدن خسته ام کرده....خستگی همراه باشیرینی..... چقدردلم میخواداین ماه دیگه بیای تودلم...رفیق تنهایی های مامان بشی ازخداجون بخواه زودی توروبفرسته تودلم. اگه بدونی بابامحمدم چقدرمنتظرته...... بزرگترین ارزوی من کودکم فقط بااومدن توبراورده میشه کاش این ماه بادستای پربریم خونه ی بابامامانمون.......میدونی که اوناهم انتظارتومیکشن کاش ماه دیگه وقتی سجادموبازمیکنم به جای گریه کردن برای اومدنت ازخدابخاطره دادنت تشکرکنم کاش تموم بشه تمام روزای بی تو......... کاش روزی جمعمون 3تابشه.....
12 مهر 1391

خاطره

سلام سلام صدتاسلام.... این 2روزی مهمون داشتم وقت سرخاروندنم نداشتم....البته خیلی خوش گذشت  رفتیم رامسر...موزه شاه...اب گرم....البته من تواب گرم نرفتم...اما بقیه رفتن...بعدشم شام مهمونه باباییم شدیم ورفتیم رستوران یه جوجه کبابی زدیم تورگ بعدشم لب دریاویه کم عشقولانه بازی واخرشم رهسپارشدیم به سوی خونه بالاخره مهمونام دیشب رفتن امامن دلم نمیخواست برن....اخه ازتنهایی اعصابم خوردمیشه...توکی میایی عزیزم تاوقتموپرکنی دوست دارم موش موشی من..... ملوسم مادرشدن بهترین تجربه ی دنیاست... اگه بدونی چه بی صبرانه منتظره لمسه این تجربه ام ...
8 مهر 1391

بازم بوی ماه مهر

سلام زیبای من...بازم دلم برای توتنگ شده...کوچولوی نیومده ی من هرروز باتو دنیایی دارم......الان مهرماه شده ودوباره بوی دلتنگی.........بوی بچگی...بوی مدرسه...موش موشی من فردامامان بزرگ وبابابزرگت بامامان بزرگ وبابابزرگه من میان اینجاومنت روبی کسی مامیذارن......من وبابامحمدمیخوایم بریم امروزخرید...  محمدم الان گرفته خوابیده ومن بیدارررررازعشق شما نمیدانم چرا بین این همه ادم پیله کرده ام به تو؟ شایدفقط باتوپروانه می شوم...... ...
5 مهر 1391