من وعشقم باهم پیمان زندگی بستیممن وعشقم باهم پیمان زندگی بستیم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

یکی یک دونه ی من

نــــــــــــــشد

نشدکه بشه... اینبارهم نشد.......حتماچیزی یاحکمتی هست که من نمیفهمم.. امامن بازهم هستم....بازهم امیددارم.....به همون خدایی که توسخت ترین های روزگارانچنان دستم رو گرفت که تااسمونها رفتم.... اشکال نداره....من باره این غربت وبه دوش میکشم ...تنهای تنها....خیالم راحت....خدای من شاهده تمام دلتنگی های بی حده من هست... خدایاشکرت.....شکرکه باتموم بی تابی هاو دل گرفتگی های من میسازی....شکرکه من ناشکری میکنم توخدایی میکنی... خدایابازم گفتم یاعلی وازرو زمین بلند شدم.....کمکم کن کم نیارم........ ...
16 ارديبهشت 1392

روزه زن

من زنم.. من زنم..... بی هیچ آلایشی.. حتی بی هیچ آرایشی.... اوخواست که من زن باشم..... که به دوش بکشم باره تورا که مردی... وبه رویت نیاورم که ازتوقوی ترم....آری من زنم... اوخواست که من زن باشم.... همچنان به تواعتمادخواهم کرد... عشق خواهم ورزید....به مردانگی ات خواهم بالید... باتمام وجود ازتودفاع خواهم کرد... پشتیبانت خواهم بود...وتو مردبمان.... این راز راکه من مردترم..... به هیچکس نخواهم گفت......   روزه زن وبه همه ی دوستای گلم مخصوصا عشقه خودم مامانم تبریک میگم...... ...
12 ارديبهشت 1392

یادش بخییییر

یـــــــــــــــادش بخیرپارسال اردیبهشت دقیقاهمین موقع همین ساعت من وهمسری توحیاط مسجدالنبی نشسته بودیم.... چقدرزودگذشت وشد1سال.......خیلی زودترازاونی که فکرمیکردم     ...
12 ارديبهشت 1392

شروع روزهای انتظار..

سلام.... دوباره شروع شد...روزهای انتظاررر...8روز مونده به پایان انتظار..انتظاری که نمیدونم تهش خوشیه یا ناخوشی.......هرچی هست باعث شده این روزهابرام سنگین بگذره..سنگین ترازقبل..... کارم شده گریه...اخ که چقدرررر بدم میادوقتی خودم یه خودم انرژی منفی میدم... اماخداجون توببخش...انتظارکمرمو میشکنه ....چه بخوام چه نخوام فکرای منفی توذهنم  خیلی بیشترازفکرای مثبت قشنگ هست.. دنیای بدی شده خدا..نه؟؟ ببنده هات وببین ..دیگه بهت اعتمادندارن...دیگه دلشون وبه حکمتات صاف نمیکنن...دیگه امیدوار نیستن بهت..خودمو میگم خدا...درجریان که هستی...؟؟   اون  بنده هایی که میگم ..خودم هستم.. . اره من....همونی که ادعاداره ...
7 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

گاهی نمی دانم ازاین همه دلتگی چه کنم... دلتنگ که باشی. هرکاربکنی...هرجابروی..     بازهم نمی توانی دلتنگی ات رامداواکنی..   دلتنگی رادلتنگ کرده.....مداوامی کند..
31 فروردين 1392

لحظه های ناب انتظار

چی بنویسم ؟ ازچی بگم؟ بازم حتماازنیومدنت؟ ازانتظارم؟ازانتظارش؟ ازکم اوردن هام...ازدلداری های بی اندازه ی شوهری....توبگو...... اصلاتو بگو ازچی بنویسم؟کلافه شدم....سردرگمم...دارم به انتهامیرسم... پارسال شب شهادت حضرت زهرا وقتی خونه مامان ایناداشتم اش نذری رو هم میزدم ازخانم خواستم تاسال بعدشب شهادت یانی نی پیشم باشه یاتودلم باشه... 1سال گذشت........... امانه نی نی تودلم بود....نه پیشم...نه امیدی به بودنش..... چقدرامسال وقتی داشتم آش وبهم میزدم خجالت زده بودم........................ خجالت زده ی دلم...............دلم قرص بود تاسال بعدی یه کوشولوبینمون هست. چقدرشرمنده ی اعتماد دلم شدم....دلم به حاله دلم سوخت.....
26 فروردين 1392