من وعشقم باهم پیمان زندگی بستیممن وعشقم باهم پیمان زندگی بستیم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

یکی یک دونه ی من

بدون عنوان

گاهی...... آری گاهی هــــــــــــزاروبلاگ هم عوض کنی.....     وبه هزارنام مستــــــــــــــعارهم بنویسی...بازهم سنگینی           حرفهایت را در دلت احساس خواهـــــــــی کرد..     حرفهایی که نه می توانی بـــــــــه کسی بگویی...ونه اینکه آن را بنویسی....     گفته ها....قطره ای ازدریای نــــــگفته هاس...   نمی دانم شاید باید چاهی پیدا کـــــــــــــــرد.....   ...
30 آبان 1392

یه روز پر ازدلتنـــــــــــــــــگی....

سلام ...سلام به همه ی عزیزانم که برام نظرگذاشتن ونگرانه حالم شده بودن.....اول فرا رسیدن محرم رو تسلیت میگم به همه ی دوستان.............. اندراحوالات من همچین خوب هم نیست.....بعده حدودا 2ماهه دلم هوای اینجارو کرد...... اومدم بنویسم ازاین 2ماهی که هیچ فرقی باگذشته هام نکرد....چشم انتظاری برام شده عادت.. حالم این روزها خوش نیست...چیزی فراترازناخوشی...چیزی که شاید کسی جزخودم نفهمه باخودم عهدکردم که دیگه نیام وننویسم....اما عهدو شکستم... خدایامیشه دقیقا بگی داری با من چیکارمیکنی...شاید تونستم کمکت کنم..... خیلی بده یه درده بزرگ داشته باشی بزرگ ترازهمه ی دردای عال م..درده مادرنشدن...اما به کسی نتونی بگی.....دردی که حتی بغض...
13 آبان 1392

بازهم اومدمممم

سلام ..... بازهم اومدم تایه بنویسم وبرم.....درحال حاضرازاینترنت خبری نیست ومن ازخونه مامانم اینا دارم مینویسم تو وب........ این ماه میرم اقدام بعده 2ماه......ایشاله که بشه....ازهمه ی دوستان التماس دعا دارم...... اگه نشد باز باید برم دکترودوباره تلاش برای بدست اوردن ثمره ی زندگیم.....   خدایا یعنی میشه این بارته ته انتظارم باشه.....یعنی میشه همه ی این چشم به راهی ها تموم بشه ومنم طعم مادرشدن وبچشم....؟؟؟   دوستان التماس دعای فراووننننننننننن ...
10 شهريور 1392

بعد ازكلي غيبت...

س لام به دوستاي گلمممممم....بعده كلي غيبت اومدم...اخه خيلي درگيربودم...درگيره اسباب كشي وخونه جديد...هرچندهنوز كلي ازكارا مونده....امروز جون اومدم خونه مامانم تونستم بيام به وبم يه سري بزنم....   دلم كلي تنگيده واسه همتون.....فعلا ازني ني هم خبري نيست...اصلا نتونستم برم براي اقدام....ايشالله ازماهه اينده بازكمرهمت وميبندم....   دلم واستون يه ذرههههههههههه شد...  ...
22 مرداد 1392

وبازهم انتظار...

وقتی می گویند نیست ..... ؟     کاغذ را گفته باشند یا برق را..........     فرقی نمی کند...     من یـــــــــــــــــــــــــاده تو می افتم....       کمی دلم گرفته بود....اومدم چیزی نوشته باشم وآروم شم... روزه هستم واصلا حال ورمقی ندارم ولی حس خوبی دارم این روزا....حس نزدیک شدن به خدا....حس یه آرامش عجیبی که دلم میخواد تااخرش برام بمونه...تاابد... از انتظاره تکراری خسته شدم....ولی اینکه تهش تو باشی شیرینه..... دوباره روزای سخت انتظارشروع شده....سخت میگذره..دیرمیگذره....اصلاااااا نمگیذره این روزااا. اینو همه ی اونایی که طعمشو چشیدن میفهمن... خدا...
22 تير 1392

ماه رمضان

هیچ کس جزخودت نمی داند رازو رمزهای مسیره زندگی را.. جزتو کسی اگاه نیست به حکمت های زندگی...     گاهی سیبی را ازمن میگیری تا درجایی دیگر یک درخت سیب به من ببخشی.....         کاش حواسم باشد.... آن هنگام که چیزی را ازمن دریغ می کنی ناسپاسی نکنم.....         ازفردا دیگه رسما ماه رمضان شروع میشه.....چه حال وهوایی داره این روزها.... امیدوارم بتونم حداقل 1ماه رو بنده ی خوب خداباشم.....خــــــــــــــــدا جون کمکم کن ...همیشه پیشم باش....خدایااااااااااااااا این ماه همه ی امیدم به توهست........ ناامیدم نکن............     ...
18 تير 1392

جمله ای زیبا

خدادرمکان هایی دور ازانتظار   به دست افرادی دور ازانتظار   ودرمواقع تصورناپذیر   معجزات خود رابه انجام میرساند   برای ان مهربان تواناغیره ممکن وجودندارد   همیشه..همیشه وهمیشه امیدی هست       چندروزه دیگه ماه رمضان هست....چقدرمن عاشقه این ماهم..... حس وحالش برام شیرینه..........خدایاااااااااااااااا عاشقتم که تونستم 1باره دیگه طعم ماه مبارک وبچشم..... ...
16 تير 1392